گفتوگو با یک صیاد غیرقانونی/مردی که کارش جنگ با دریاست
ابراهیم علیزاده: دستان سرخش مثل چوب خشک شده است. انگشتانش را نمیتواند خم کند. گونههایش سرخ شده است. نوک بینیاش نقش دماسنجی را دارد که نشان میدهد انگار دما به پایینترین حد ممکن رسیده است. حرف که میزند انگار قلیانی پک زده و حجم انبوهی دود را به شکل بخار به هوا میفرستد.
چکمهای سیاه و بلند به تن دارد که تا زانویش میرسد. شلوار و کاپشن بادگیری به تن دارد که وقتی در پایان کارش آنها را درمی آورد مشخص میشود لباسهای اصلیاش اینها نیستند. در زیر این شلوار سرمهای رنگ، شلوار سبز رنگ دیگری به تن دارد که به شلوارهای پلنگی (سربازی) معروف هستند. یک کاپشن مشکی دیگر هم زیر کاپشن بادگیر سرمه ایاش پوشیده تا کمتر سرما را حس کند. با وجود همه این لباسها که به تن کرده یک مرد نحیف به نظر میرسد.
آخرین سال های جوانیاش را سپری می کند. میگوید از دوران کودکی خود ماهی گیری کرده اما شغل اصلیاش کار در یکی از نهادهای دولتی است و حالا تنها بعد از ظهرها به آب میزند.
یک تیوب سیاه بزرگ را به کمک یک طناب به دوش کشیده است. یک پاروی چوبی کوچک هم به دست چپ دارد. میگوید تیوبش پر از بطریهای نوشابه خانواده است که کمک میکنند تیوب زیر آب نرود. با این حال وسط تیوب، توریای کشیده که داخل آن پر از توپهای پلاستکی قرمز و آبی است. میگوید با تیوب خیالش راحت است که اتفاقی نمیافتد. اما امواج دریا آن قدر خروشان است که هر کسی جرات نمیکند با قایقهای موتوری هم به این آب بزند.
خودش هم میگوید با همه اطمینانی که به این تیوب ها هست اما چند ماه پیش یکی از دوستانش نتوانست از امواج خروشان دریا جان سالم به در ببرد و در حین ماهی گیری جانش را از دست داده است.
کارش غیرقانونی است. خودش هم میگوید که از صیادان شیلات نیست و برای اینکه به او اجازه ماهی گیری بدهند به برخی از ماموران ناظر مبلغی را میدهد تا به او اجازه صید بدهند. اما این تنها ریسک کارش نیست. هر بار که میخواهد کارش را شروع کند میداند ممکن است آخرین لحظات زندگیاش باشد. برای همین در کنار تیوبش از یک آهن شبیه لنگر هم استفاده میکند تا قایق کوچک گردش بیشتر قابل اطمینان باشد.
سوار قایق تیوبی اش که میشود، چندان نیاز نیست که پارو بزند. قایق سوار بر موج حرکت میکند. امواج که به قایقش برخورد میکنند از شدت ضربه هر تکه از آبها به یک سمت پرت میشوند. با دستانش که دیگر فقط توان کشیدن تورها را دارند شروع به جمع کردن تورهایی میکند که چند ساعت پیش آنها را به کمک چند تکه چوب در یک منطقه خاص نصب کرده بود.
تور را که جمع میکند، چند ماهی لابه لای تورش میبیند. هنوز تعدادشان مشخص نیست اما به نظر میرسد تعدادشان هرچقدر که باشد مرد را ناراضی نمیکند. آرام آرام به سختی قایق را به سمت ساحل هدایت میکند. به ساحل که میرسد ماهیها را در گونی نارنجیاش میگذارد و تند تند به سمت توری دیگری میدود که در نزدیکی ساحل نصب کرده بود. میگوید: در فصل نزدیک به تخمریزی ماهیها، آنها به عمق آب نمیروند و اکنون کار صید نسبت به زمان تخمریزی آنها راحتتر است.
هر ساله از اواسط فروردین ماه دیگر صید ماهیها به دلیل تخمریزی آنها غیرقانونی اعلام میشود و به نظر میرسد حتی همین صیادان بدون مجوز هم در فصول تخمریزی ماهیها دست از کار میکشند. با این حال به نظر میرسد هر روز اینجا تا پایان فصل ماهیگیری برای این صیادان ارزشمند است و آنها حتی روز تعطیل قبل از سیزده به در را هم نمیخواهند از دست بدهند.
کار مرد که تمام میشود دیگر شب شده است. لباسهای بادگیرش را در میآورد، چکمهاش را از پا میکند و کفش مشکی دیگری به پا میکند. ماهیهایش را در گونی میگذارد و میگوید که فردا صبح در بازار ماهی فروشان در کمترین زمان ممکن این ماهیها را میتواند بفروشد. به راه میافتد. در چند قدمی مانده به خودرویش دزدگیر را میزند و سوار خودرو ۲۰۶ خاکستریاش میشود و به سمت خانهاش بازمی گردد.
به گزارش اقتصادنیوز، اینها روایتی چند دقیقهای از لحظات زندگی صیادانی است که کسب و کارشان جنگ با دریای شمال کشور شده است؛ جنگی که پیروزیاش صید چندین ماهی سفید است که شاید بتوانند هر کدام آن را با نرخ ۲۰ هزار تومان بفروشند و شکست آنها وداع با زندگیای است که چندین سال طول کشیده تا پایههای آن را با همین ماهیگیری بنا کنند.
ارسال نظر