تهران؛ مقصد اجباری شاغلانی که نه مهاجرند نه ساکن | شهرهای اطراف پایتخت فقط «خواب میفروشند» نه کار
به گزارش اقتصادنیوز، تهران، پیش از آنکه پایتخت باشد، جغرافیای یک اجبار است؛ شهری که هر صبح، پیش از آنکه نور کامل روی ساختمانهایش بنشیند، هزاران آدم را از شهرها و محلههایی دور و نزدیک به سمت خود میکشد. از مهرشهر و کرج و اندیشه و پرند گرفته تا بوئینزهرا و قزوین و دماوند و پردیس و شهرهای اطراف؛ هر کدام با زندگیای نیمهتمام در خانه و کاری که فقط در تهران ممکن میشود.
این آدمها نه مهاجرند و نه ساکن. آنها «مسافران دائمی»اند؛ کسانی که هر روز از شهر خود میروند تا در شهری دیگر کار کنند و شبهنگام به نقطهای بازگردند که اسمش «خانه» است، اما زمان چندانی برای زندگی در آن ندارند.
شهری برای کار نه زندگی
طبق دادههای مرکز آمار و گزارشهای طرح جامع حملونقل پایتخت، بیش از یک میلیون نفر هر روز برای کار وارد تهران میشوند؛ موجی انسانی که تهران را به بزرگترین کانون رفتوآمد شغلی در ایران تبدیل کرده، شهری که برای اقتصاد کار میکند، اما برای زندگی گرانتر و دور از دسترستر از همیشه شده است.
تهران شهر کار است؛ شهر زندگی جای دیگری است
گزارشهای سالانه از سهم شاغلان دارای رفتوآمد روزانه به مرکز استان، نشان میدهد بخش بزرگی از شاغلان جوان، بهخصوص در دههی بیست و سی زندگی، توان سکونت در تهران را ندارند. فاصلهٔ میان دستمزد واقعی و هزینهٔ زندگی بهقدری زیاد شده که حتی دانشجویانی که در تهران درس خواندهاند، حتی کسانی که شغل خود را همینجا پیدا کردهاند، پس از پایان خوابگاه یا دورهٔ تحصیل ناچارند به شهرهای اطراف پناه ببرند؛ شهرهایی که ارزانترند، اما شغل ندارند. همین شکاف، هزاران زندگی را به دو تکه تقسیم کرده: خانهای بیرون از تهران و کاری در قلب آن. این جدایی، سبک زندگی جدیدی ساخته؛ سبکی که در آن «راه» به واحد اندازهگیری عمر تبدیل شده است.
اقتصادنیوز: زهرا نژادبهرام، عضو سابق شورای شهر تهران، در گفتوگو با «اقتصادنیوز» میگوید ناهماهنگی میان سیاستهای ملی و شهری، تورم و ناپایداری شغلی را تشدید کرده و نسل دهههفتادیها را از خانهدار شدن و ثبات اقتصادی دور کرده است.
شغلی که فقط در تهران هست، خانهای که در مهرشهر پیدا میشود
سیاوش، سیوچند ساله، روزنامهنگار است؛ شغلی که ریشهاش در تهران است و شاخهای در شهر دیگری ندارد. او میگوید: «اگر بخوام شهر محل زندگی رو مبنا بذارم، تو مهرشهر چه رسانهای هست؟ چه تحریریهای؟ اصلاً کی میتونه منو استخدام کنه؟» این سؤال برایش چرایی رفتوآمد نیست؛ بدیهیت آن است.
خانهای کوچک در مهرشهر و حقوقی حدود پانزده میلیون تومان، یعنی درست همان اندازه که در گزارشهای وزارت کار تعریف میشود. اما این حقوق، از همان روز اول با هزینهای بلعیده میشود که اسمش رسیدن به محل کار است.
برای رسیدن به مترو، هر روز ۵۰ تا ۷۰ هزار تومان تاکسی دربستی یا خطی؛ از آنجا تا محل کار، ۳۰ هزار تومان دیگر. رفتوبرگشتش با حملونقل عمومی حدود 140 هزار تومان میشود. اما اگر روزی خسته باشد، اگر جلسهای دیر تمام شود، اگر هوا آلوده باشد یا کار قبلی طول بکشد و ناچار شود با تاکسی اینترنتی برود؟ آن وقت تا 400 هزار تومان باید برای همان مسیر بدهد. یعنی یک روز رفت و برگشت برای او 800 هزار تومان آب میخورد.
سیاوش از «هزینه» حرف میزند، اما منظورش فقط پول نیست؛ میگوید: «آدم وقتی نمیتونه تو شهری که توش کار میکنه زندگی کنه، انگار همیشه یه جور زندگی موقت داره… انگار هنوز سر جاش ننشسته و مدام وقت رو از دست میدم من دارم یک کتاب ترجمه میکنم و سعی میکنم از این وقت اینجوری استفاده کنم اما به هرحال تا یه جایی کشش دارم راستش اینجوری زندگی رفاه زیادی نداره اما باید پیش برد دیگه.»
تهران؛ شهری که هر صبح کوهی از زندگیهای ناتمام را به خود میکشاند
بر اساس گزارش سالانه حملونقل شهر تهران، حدود نیممیلیون نفر از کرج و شهرهای اطرافش هر روز به تهران رفتوآمد میکنند. آزادراه تهران–کرج یکی از پرترددترین مسیرهای کشور است؛ جایی که ماشینها بهجای حرکت، بیشتر وقتها در صفی از توقف و مکث میلغزند. این مسیر نه فقط یک جاده، بلکه بخشی از زندگی مردم شده؛ بخشی که در آن زمان، انرژی و بخشی از درآمدشان دود میشود.
تهران همچنان محل کار است، اما محل زندگی افراد از آن فاصله گرفته؛ این فاصله جغرافیایی، امروز فاصلهٔ طبقاتی را با شدت بیشتری بازتاب میدهد.
بوئینزهرا تا تهران؛ سفری که بهاندازه یک شغل دوم وقت میگیرد
هدیه، ۲۶ ساله، دانشجوی اقتصاد و شاغل در حوزه تحلیل داده است. رشتهاش از آن دسته رشتههایی است که بازار کارش، حداقل فعلاً، در تهران متمرکز است. اما خانهٔ خانواده در بوئینزهرا ساکنند؛ شهری آرام، دورتر و با مسیرهایی نهچندان مناسب برای رفتوآمد.
او هر روز میان چند انتخاب سخت سرگردان میشود: یا باید خودش را با تاکسی به قزوین برساند و از آنجا راهی تهران شود، یا مستقیم سوار تاکسیهایی شود که از بوئینزهرا تا تهران را طی میکنند. اما این انتخابها تفاوت بزرگی در هزینه ایجاد نمیکنند؛ تفاوت اصلی در «زمان» است.
هزینهها به این شکل روی هم جمع میشود: 60 هزار تومان بوئینزهرا تا قزوین یا حدود 200 هزار تومان قزوین تا تهران با تاکسی در واقع اگر او هرروز با همان تاکسی ها بیاید که سر وقت برسد مجموع رفتوبرگشت او بیش از 400 هزار تومان است و اگر روزی مجبور شود از تاکسی اینترنتی استفاده کند؟ حدود دو میلیون تومان در یک روز تاکسی اینترنتی مسیر تهران قزوین و برعکس را حدودا 900 هزار تومان حساب میکنند.هدیه با حقوق ۱۲ تا ۱۴ میلیون تومان زندگی میکند؛ حقوقی که بخش بزرگی از آن روی جاده خرج میشود.
او میگوید: «اگه یک ساعت دیر از خونه خارج بشم، کل برنامه روز میپره. هر روز باید ساعتها زودتر راه بیفتم، ساعتها بیشتر منتظر بمونم. انگار نصف روز رو برای اینکه فقط «سر کار حاضر بشم» از دست میدم.»
«قزوین تا تهران؛ رفتوآمدی که روزگاری عجیب بود، اما حالا معمولی شده است»
طبق دادههای رسمی از گزارش عملکرد خطوط حومهای، مسیر قزوین- تهران، ۲۰ تا ۳۰ هزار نفر هر روز مسیر قزوین–تهران را طی میکنند. این مسیر که زمانی فقط برای سفرهای کاری هفتگی یا جلسههای خاص بود، امروز برای خیلیها بخشی از روتین زندگی است. قطار و اتوبوس و تاکسی، هر روز میزبان کسانی هستند که از شغل خود دست نمیکشند چون کاری جایگزین در شهرشان وجود ندارد؛ ولی زندگیشان نیز توان جابهجایی به تهران را ندارد.
خانهای که در تهران دستنیافتنی بود و آیندهای که در اندیشه ساخته نمیشد
سحر، ۲۸ ساله، متولد بوشهر است؛ اما مسیر تحصیل او را به تهران آورد و پس از پایان فوقلیسانس، وارد بازار کار پایتخت شد. مادامی که خوابگاه داشت، زندگی در تهران ممکن بود؛ اما بهمحض اتمام تحصیل، مسئلهٔ اصلی پیدا شد خرید یا اجارهٔ خانه در تهران تقریباً ناممکن بود.
او و همخانهاش با کمک خانوادهشان بارها محلههای تهران را زیر و رو کردند. از شرق تا غرب، از محلههای مرکزی تا دورترین نقاط. اما هیچجای پایتخت زندگی در توان جیبشان نبود. نتیجهٔ این جستوجوی طولانی، خانهای کوچک در اندیشه شد؛ شهری دورتر و ارزانتر.
سحر میگوید: «بین اینکه خونه کوچیک و دور رو بگیریم یا کلاً قید کار رو بزنم، هیچ انتخاب واقعیای نبود. کار من فقط تو تهران پیدا میشد.»
هزینه رفتوآمد روزانهٔ او و همخانهاش چیزی نزدیک ۱۰۰ هزار تومان است؛ هزینهای که اگر با تاکسی اینترنتی جایگزین شود، بلافاصله به ۳۰۰ تا ۵۰۰ هزار تومان افزایش مییابد. دریافتی ماهانهٔ او هم حدود ۱۲ تا ۱۴ میلیون تومان است؛ یعنی هر انتخاب اشتباه در مسیر رفتوآمد، بلافاصله ساختار اقتصادی زندگیشان را برهم میزند.
اقتصادنیوز: برای کارشناسان و تحلیلگران، اسنپبک مجموعهای از بندها و تبصرههاست؛ برای مردم، یک «اثر» است: نوسانِ بیشتر، دسترسیِ کمتر، و بیثباتیِ طولانیتر.
اندیشه، پرند، پردیس؛ شهرهایی که برای خواب ساخته شدند، نه کار
گزارشهای توسعه شهری هم نشان میدهد جمعیت در بسیاری از شهرهای اطراف تهران در یک دهه چند برابر شده، اما فرصتهای شغلی در همان نسبت رشد نکرده. پردیس در ده سال گذشته بیش از پنج برابر بزرگ شده، اما شغلهایش هنوز کفاف جمعیت جدید را نمیدهد. پرند جوانترین جمعیت کشور را دارد، اما اقتصاد آن وابسته به تهران است. اندیشه شهری است که خانه دارد، اما بازار کار ندارد.
به همین دلیل، این شهرها به «شهرهای خواب» تبدیل شدهاند؛ فضاهایی که مردم در آن بخشی از شب را میخوابند، اما روزهایشان جای دیگری میگذرد.
هزینهای که در هیچ فیش حقوقی دیده نمیشود
افرادی مانند سیاوش، هدیه و سحر، بهطور متوسط روزانه پنج ساعت در مسیر بین خانه و محل کار هستند. اگر این عدد را در سال محاسبه کنیم، به بیش از ۱۵۰۰ ساعت میرسد، زمانی معادل ۶۲ روز کامل.
این روزها و این سالها در هیچ فیش حقوقی، هیچ قرارداد شغلی و هیچ معادلهٔ اقتصادی ثبت نمیشود، اما بخشی از فرسایش روانی و جسمی نسل امروز را توضیح میدهد؛ نسلی که میان آرزوهای شغلی خود و واقعیتهای اقتصادی تهران گیر کرده است.
چرا برخی نمیتوانند در تهران زندگی کرد؟
تهران در سالهای اخیر به شهری تبدیل شده که هزینههایش نه با واقعیت درآمد مردم، بلکه با منطق خودش پیش میرود؛ شهری که قواعد اقتصادیاش مستقل از قدرت مالی ساکنانش افزایش پیدا میکند و عملاً امکانِ زندگی کردن را از بخش بزرگی از نسل جوان گرفته است.
برآوردهای رسمی مرکز پژوهشهای مجلس در گزارش خط فقر سالهای 1403 و 1404 نشان میدهد که خط فقر ماهانه در تهران حدود ۳۰ میلیون تومان است؛ عددی که خودِ گزارش آن را نتیجهی ترکیب همزمانِ رشد هزینهٔ مسکن، حملونقل، خوراک و خدمات شهری میداند.
در کنار این عدد، وضعیت بازار مسکن نیز تصویری روشنتر از دشواری سکونت در تهران ارائه میدهد: اجارهٔ یک واحد ۶۰ متری معمولی اکنون بالای ۱۵ میلیون تومان است؛ خانهای نه در مناطق گرانقیمت شهر، بلکه در محلههای متوسط و حتی حاشیهای. برای جوانانی که تنها زندگی میکنند، هزینهٔ ماهانهٔ خوراک، حملونقل، اجارهٔ اتاق یا آپارتمان کوچک، و خدمات پایه بهآسانی به ۲۰ تا ۲۵ میلیون تومان میرسد.
اما در این سوی معادله، میانگین حقوق جوانان شاغل، چه در بخش خصوصی و چه در بخش اداری، بدون اضافه کاری حدود ۱۲ تا ۱۵ میلیون تومان است. این فاصله، فاصله سادهٔ «کمبود پول» نیست؛ شکافی ساختاری است بین «خواستن» و «نتوانستن»، شکافی که انتخابهای واقعی را از زندگی حذف میکند.
این نابرابری باعث شده بخش بزرگی از جوانان، حتی با داشتن شغل، هیچگاه نتوانند در شهر محل کارشان ساکن شوند. آنها نه میتوانند از تهران فاصله بگیرند، چون شغلشان در همین شهر است، و نه میتوانند در دل آن جا بگیرند، چون درآمدشان از حداقلهای زندگی شهری پایینتر است.
نتیجه، نوعی تعلیق دائمی است: نسلی که هر روز بین خانهای خارج از تهران و کاری در داخل تهران در رفتوآمد است، نسلی که عملاً در فضایی میانه، جایی بین «زندگی» و «کار»، معلق مانده است.
نسلی که شهر ندارد!
هر صبح که تهران آهسته نور میگیرد، آدمهایی مثل سیاوش در مهرشهر زود خواب را از سر میپرانند، هدیه در بوئینزهرا دنبال تاکسی میگردد، و سحر در اندیشه سوار اتوبوس میشود تا به درآمدهایشان برسند. آن هم نه درآمدی که رفاه تامین کند، بلکه درآمدی برای حداقلی ترین زندگی در شرایط بقا.
هر کدام به شهری میآیند که برایشان خانه نیست، اما کارشان در آن ریشه دارد. شهری که با همهٔ بزرگیاش برایشان جا ندارد، اما بیحضورشان هم نمیچرخد. تهران آنها را در خود نگاه نمیدارد، اما آنها را از خود دور هم نمیکند.
این آدمها نسل تازهای از ایرانیاناند: نسلِ راه؛ نسلی که شهرش را نه در محلهها و خیابانها، که در میان مسیرها پیدا میکند. نسلی که از صبح تا شب میان خانه و کار در رفتوآمد است و در این رفتوآمد، بخشی از عمرش را خرج میکند؛ عمری که نه بهخاطر انتخاب، که بهخاطر نابرابری و اجبار از دست میرود. تهران شهری است که «کار» را پذیرفته، اما «زندگی» را نه. و شاید به همین دلیل، هر روز آدمهایی به سوی آن حرکت میکنند که بیش از آنکه ساکن تهران باشند، پابند تهراناند.
ارسال نظر